بـزرگتـرین مرکز دانلود زنـون function chbg(t,f){if (f==1){t.style.background="url('http://src.ucoz.net/t/121/1evo.gif')";}else {t.style.background="url('http://src.ucoz.net/t/121/2evo.gif')";}}
Main My profile designer
در باره ي ما

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوند روزانه
رمانک
رمانک
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
قیمت پرده اسکرین
تشک طبی فنری
کاشی سازی
:: تمام پيوندها ::
جستجو در سايت
"لطفا از کلمات کليدي براي جستجو استفاده کنيد !!!


طراح قالب

xenon
رمان عاشقان

به سالن فرودگاه نگاهی‌ کردم این بار این سالن برایم آشنا تر از بار اول بود اما هیجان بار اول رو دیگه نداشت صدای رو از پشت سر شنیدم که گفت: خوش آمدید

 

به طرف صدا برگشتم رامین با همون قیافه جذاب پشت سرم ایستاده بود لبخند همیشگیش هنوز هم کنار لبانش بود به صورت پدرم نگاه کردم که گرم سلام و علیک با رامین شده بود انگار او هم رامین رو پسندیده بود 

 

دست رامین رو روی شونه‌ام احساس کردم که گفت: خیلی‌ لاغر تر شدی!

 

نیشخندی زدم و گفتم همین که نفس میکشم هم خیلی‌ حرف!

 

رامین که متوجه منظورم و نگاه غمگین من بود چیزی نگفت اونجا برام یاد آور اولین باری بود که همراه سینا به اینجا اومده بودم چقدر دلم میخواست که با اون خوشبخت شم اون روز‌ها تصمیم داشتم با قبول همه شرایط زندگی‌ کنم اما مگه خودخواهی‌های سینا گذشت مگه اون اصلا میگذاشت که من هم فکر کنم و واسه زندگی‌ خودم خودم تصمیم بگیرم نه انگار من خودم نمیدونستم صلاحم چیه و حتما اون باید بهم میفهمند یعنی‌ الان اون فکر میکرد با این حماقتش من خوشبخت شدم!!

 

توی ماشین رامین نشستیم صدای رامین رو شنیدم که گفت مهتاب خیلی‌ خوش شانسی‌ توی ساختمون خودم یکی‌ از واحد‌ها خالی‌ شده همون رو برات اجاره کردم البته اگه خوشت نیاد میتونی‌ عوض کنی‌ بعدا اما خوبی این خونه اینه که مبله است و هیچی‌ لازم نداره حتی قاشق چنگالش هم تو خونه هست مال یه مرد است که آرشیتکت واسه همین خونه رو خیلی‌ قشنگ و شیک درست کرده همه وسایل خونه رو خیلی‌ باحال انتخاب کرده باور کن از خونه من قشنگ تره امیدوارم خوشت بیاد چون اینجوری نزدیک منم هستی‌ در باره کار‌ها دانشگاه هم این چند وقت همش دنبالش بودم اینجا همه نمرهاشون 10 یا 11 است نمره‌ها تورو که دیدن کفّ کردن مطمئنم قبولت می‌کنن فقط حیف که رشتهٔ‌ای که تو می‌خوای رو توی دانشگاه من نداره واسه همین با یه دانشگاه دیگه حرف زدم البته این یکی‌ دانشگاه یعنی‌ مال تو به خونه نزدیک تره..

 

به حرف‌ها رامین گوش نمیدادم یعنی‌ اصلا واسم مهم نبود خونه هر چی‌ که می‌خواست باشه باشه من فقط به چند تا دیوار نیز داشتم که خودمو پنهان کنم و تنهایی بتونم گریه کنم دانشگاه هم که اصلا برام مهم نبود و فقط به خاطر اقامتم می‌خواستم به دانشگاه برم وگرنه حوصله ۱ ساعتش رو هم نداشتم رامین جلو ساختمون بلندی ایستاد صدای پدرم رو شنیدم که گفت این چند طبقه است خیلی‌ بلنده!

 

رامین لبخندی زد و گفت آره خونه‌های این محله همه اینجوری برج مانند اما خود توی خونه‌ها در عوض کوچیک!

 

دنبال رامین راه افتادم جلو آسانسور ایستادیم به طبقه‌ها نگاه کردم که هی‌ بالا تر میرفت تا این که سر انجام روی ۱۷ ایستاد 

 

رامین به طرف یکی‌ از در‌ها رفت و اون رو باز کرد وارد خونه شدم خونه کوچکی بود یه سالن کوچیک یه راهرو که به اتاق خواب میخورد حموم و توالت هم توی راهرو بود تمام وسایل خونه تلفیقی از رنگ سبز و مشکی‌ بود که واقعا با سلیقه خاصی‌ چیده و خریداری شده بودن به پدرم نگاه کردم که داشت فکر میکرد رامین که انگار ذهن اونو خونده بود گفت آقای فرهمند اینجا همه خونه‌ها انقدری یعنی‌ تازه این خونه خیلی‌ هم به نسبت بقیه خونه‌ها پاریس بزرگ باورتون می‌شه مردم توی خانه‌های ۹ متری زندگی‌ می‌کنن اینجا واسه اونا مثل زمین بازی‌ می‌‌مونه از بس به چشم خود فرانسوی‌ها بزرگ میاد اما واسه شما که از ایران میاین یا کسانی‌‌های که از آمریکا میان اینجا یعنی‌ در کلّ اروپا کوچیک به چشم میاد 

 

من که هنوز محو خونه بودم گفتم نه خوبه من دوسش دارم 

 

صدا پدرم رو شندیم که گفت آره به نظر منم خونه هم تمیزه هم نما بیرونشم خیلی‌ قشنگه انگار همه پاریس زیر پا تونه از همه مهم تر هم این که مبله است و چیز زیادی لازم نداره خیلی‌ هم راحت به نظر میاد 

 

لبخند رضایت رامین رو دیدم که گفت خیالم راحت شد راستی‌ من دیروز یه خانومی رو آوردم همه خونه رو یه بار دیگه تمیز کرد تمام ملافه‌ها رو تختی‌ها و چیز‌های که مال اون مرده بود رو عوض کرد یه خرید کوچولو هم کردم که حالا بعدا باز هر چی‌ خواستین بگین شماره خونه و موبایل رو هم نوشتم کنار تلفن دیگه امری اگه دارید من در خدمتم!

 

به پدرم نگاه کردم که متعجب به رامین نگاه میکرد شاید اون هم باور نمیکرد که رامین انقدر خاکی و مهربون باشه اما من میدونستم کسی‌ که ۴ سال هم خونه سینا بوده و در واقع سینا حاضر شده باهاش زندگی‌ کنه اونو برادر صدا کنه باید یه فرشته باشه

 

پدرم لبخند پر رضایتی زد و شونه رامین رو فشار داد و گفت دستت درد نکنه پسرم با دیدن تو خیالم راحت شد که مهتاب اینجا تنها نیست و می‌تونم بذارمش اینجا وقتی‌ مردی مثل تو کنارش خیالم راحته تو واقعاً دوست خوبی‌ هستی‌ حق با مهتاب بود 

 

صدای رامین رو شندیم که گفت کاری نکردم مهتاب فقط دوست من نیست اون مثل خواهر من می‌‌مونه من همیشه دلم میخواسته یه خواهر داشته باشم اما هیچ وقت نداشتم حالا به آرزوم رسیدم!

 

صدا پدرم رو شنیدم که گفت خوشحالم که مهتاب همچین دوست و برادری داره! اما با همه این‌ها باید پول چیز‌های که خریدی از رو تختی و ملافه بگیر تا مواد غذای رو الان بگیری!

 

رامین خندید و گفت وای از دست تعارف ایرانی‌ چشم میگیرم اما الان نه چون اصلا یادم نیست چقدر شده فاکتورش رو میارم بعد!

 

بعد رفتن رامین وقتی‌ پدرم هم رفت تا یه دوشی بگیره توی سالن رو برو پنجره نشستم و به شهر زل زدم یعنی‌ چه اتفاقاتی اینجا می‌خواست واسم بیفته یعنی‌ این شهر می‌تونست باعث شه گذشته رو فراموش کنم و زندگی‌ جدیدی رو آغاز کنم با آدم‌های جدید نه من دیگه دوست نمیخواستم اصلا هیچ کس جدید رو نمیخواستم که وارد زندگیم شه اما حیف که هیچ وقت هیچ چیز مثل خواسته آدم‌ها نیست!

 

پدرم نزدیک یک ماه پیش من موند اما دیگه میدونستم که به خاطر کارهاش و مادرم باید به زودی برگرده 

 

من انگیزه زیادی پیدا کرده بودم تا زبانم رو کامل کنم و به کمک معلم هم خوب داشتم پیش میرفتم دقیقا ۱ ماه و ۱۰ روز بعد از اومدن من به پاریس پدرم به تهران برگشت تا من دیگه به معنی‌ واقعی‌ تنها شم و بفهمم که حالا دیگه فقط خودم و خودم من که تا چند پیش با آژانس به مدرسه میرفتم و برمیگشتم حالا تنها توی یه کشور غریب بودم و باید برای برگشتن به زندگی‌ تلاش می‌کردم

 

تمام تفریح من به زبان خوندن خلاصه میشد از صبح تا شب از خونه بیرون نمی‌رفتم و فقط زبان میخوندم واحد رو به رو من هم یه دختر ۲۵ ساله با دختر ۶ ساله اش زندگی‌ میکرد زیاد طول نکشید که با دختر فرانسوی آشنا شدم و اون تنها کسی‌ بود که به غیر از رامین من باهاش در ارتباط بودم امیلی یه دختر فوق‌العاده بود اون ۱۹ سالگی از دوست پسرش بچه دار می‌شه اون گفت که تا پارسال هم با پسره اینجا زندگی‌ میکرده اما اون الان ۱ سال که باهاش به هم زده و پسره رفته و اون خودش با دخترش زندگی‌ میکنه اون موقع برای من خیلی‌ عجیب بود همچین چیز‌های اما زیاد نگذشت که فهمیدم نصف مردم فرانسه اصلا با هم ازدواج نمیکنن و ۵۰ سال کنار هم همین جوری زندگی‌ می‌کنن!

 

النا دختر امیلی به معنی‌ واقعی‌ یه فرشته کوچولو بود چشمان درشت آبی و مو‌های بور بور هر بار با نگاه کردن به چشمان او یاد سینا در خاطرم زنده میشد امیلی از صبح تا شب کار میکرد و النا هم به کلاس میرفت اما زود به خونه میومد واسه همین این همیشه پرستار داشت اما من وقتی‌ متوجه شدم که امیلی همش کار میکنه و بعد مجبوره کلی‌ پول به پرستار بچه بده تصمیم گرفتم الان که خونه‌ام از النا نگه داری کنم اوایل رامین سخت مخالف بود و میگفت مسولیت داره اما بعد از چند روز گفت ببین این دختره خیلی‌ حرف میزنه مگه نه؟

 

خوب آره بچه است دیگه مثل رادیو همش حرف میزنه و درباره همه چی‌ ۱۰۰ جور نظر میده

 

صدای رامین رو شنیدم که گفت همینه!

 

چی‌ همینه؟

 

این بچه با مامانش می‌تونن کمک تو باشن واسه یاد گیری زبان ببین بذار این بچه همین جور حرف بزنه توام به شکل جمله سازیش گوش کن تو فقط ۲ ماه وقت داری تا شروع دانشگاه‌ها قبلش ازت تست میگیرن باید بتونی‌ نشون بدی ۲ زار بارته وگرنه میذارنت کلاس زبان و کلّی از عمرت تلف می‌شه الان تا این بچه اینجاست حالا که داری مجانی‌ نگه‌ش میداری ازش استفاده هم کن خیلی‌ موقعیت خوبی و می‌تونه کمکت کنه حق با رامین بود وجود النا باعث پیشرفت خیلی‌ سریع من شد به طوری که لهجه هم با اون پیدا کردم و امیلی وقتی‌ فهمید به یاد گیری سریع زبان نیاز دارم شب‌ها با این که خسته بود اما میومد و تا وقتی‌ که هر ۲ از شدت خواب بیهوش شیم میومد و با من کار میکرد و الحق هم معلم عالی‌ بود

 

کمی‌ بعد برای تست به جایی رفتم و تست رو دادم به نظرم سوال‌ها خیلی‌ راحت تر از تصور من بود و بعد گذروندن تست خیلی‌ امیدوارتر شده بودم که حتما قبولم

 

به خونه اومده بودم و بعد چندین ماه درس خوندن و تلاش یه نفس راحت کشیده بودم اما حوصله‌ام هم سر رفته بود که صدای در اومد ساعت ۱۰ شب بود میدونستم امیلی نیست چون اون با النا واسه‌ی مسافرت به ایتالیا رفته بودن رامین هم گفته بود که امشب می‌خواد جایی بره بلند شدم و درو باز کردم از دیدن رامین تعجب کردم به لباس هاش نگاه کردم که خیلی‌ شیک و آراسته بود خندیدم و گفتم اومدی خواستگاری؟مگه نگفتی امشب جایی داری میری چرا هنوز اینجای؟

 

خندید و دست منو از جلو در کنار زد و داخل شد و گفت چرا هنوزم میگم می‌خوام برم اما تنها نمیرم به کیسه‌های که توی دست رامین بود نگاه کردم و گفتم: یعنی‌ چی‌ ؟

 

یعنی‌ با هم میریم و بعد هم کیسه هارو به دست من داد و گفت امیدوارم خوشت بیاد!

 

چی‌ من الان اومدم خانه خسته‌ام چرا رفتی‌ لباس خریدی آخه اصلا کجا می‌خوای بری؟

 

یه پارتی که توام با من میای تو ذوقم نزن دیگه !

 

پارتی! اصلا حرفشم نزن تو انگار حال منو نمیدونی‌ بابت لباس ممنون اما نمیام من!

 

چرا میای! توی یه دیسکو ایرانی‌ همه ایرانین‌ها پاریس رو می‌شه امشب انجا پیدا کرد خوش می‌گذره بیا منم می‌شه گفت تقریبا همه رو میشناسم یعنی‌ اونا منو میشناسن دیجی هاشم که دیگه رفیق اصلی‌‌های منن واسه همین من اصلا نمیتونم نرم وقت ام نداریم پاشو حاضر شو !

 

اما رامین باور کن من الان اصلا حاضر نیستم بذار فردا شب!

 

فکر کردی اینجا هر شب از این برنامه هاست هر چند ماه یه بار هست اصلا حرفشم نزن پاشو دیگه بخدا خیلی‌ خوبه کلی‌ آشنا پیدا میکنی‌ از این ماتم زدگی هم در میای اصلا اینا ببینن تو با منی همه خودشون میان دورت تو فقط عجله کن ۱۲ باید اونجا باشیم لباس پوشیدن تو ۱۰ ساعت طول میکشه !

 

دیگه چاره‌ای نبود از یه طرف هم دوست داشتم ایرانی‌‌ها رو ببینم و باهاشون آشنا شم بعد از گرفتن یه دوش سریع به اتاق رفتم لباس رو از توی کیسه در آوردم یه پیراهن شب بود بعد پوشیدن لباس به خودم توی آینه نگاه کردم به نظرم خیلی‌ قشنگ بود اما واقعا زیادی کوتاه بود و با وجود کفش‌های پاشنه بلند بدتر میشد

 

صدای رامین رو شنیدم که از سالن گفت چی‌ شدی!

 

آروم به سالن رفتم رامین با دیدن من صوتی زد و گفت دست گلم دردنکنه که اونقدر خوش سلیقه‌ام الحق که مدلیستم!

 

چی‌ چی‌ هستی‌؟

 

هیچی‌ بی‌خیال برو آرایش رو هم کن بیا بریم دیگه!

 

رامین این به نظرت خیلی‌ کوتاه نیست!

 

نه نیست خیلی‌ هم خوبه مهتاب من آرایشت کنم!

 

چی‌ تو؟!!!!

 

آره من ! من ۲ سال گیریمور مانکن‌ها بودم منو دست کم نگیر خانوم!

 

شونه هام رو بالا انداختم باورم نمی‌شد بلد باشه منو نشوند و لوازم رو برداشت چنان با مهارت کار میکرد که باورم شد یه آرایشگر ماهره!

 

وقتی‌ کارش تموم شد نگاهی‌ به من کرد و گفت من خودم که کفّ کردم حالا تورو نمیدونم !

 

به آینه نگاهی‌ کردم اما به نظرم همه چی‌ خیلی‌ افراطی بود لباس خیلی‌ کوتاه و باز بود و آرایش هم افراطی بود شاید واسه ایران خوب بود اما اینجا!

 

صدای رامین رو شندیم که گفت امشب اکثرا ایرانی‌ هستن همه مثل توان حالا امشب میبینیشون تازه تو همیشه آرایشت خیلی‌ کمه وگرنه این کاری که من کردم همون ایرانشم الان دیگه بچه دبیرستانی‌‌ها اینجوری شدن !

 

سری تکون دادم میدونستم از پس زبون رامین بر نمیام توی ماشین صدای رامین رو شندیم که گفت اینجا همه منو میشناسن میدونن خواهر ندارم واسه همین میگم دختر دائیم هستی‌ حواست باشه ۳ نشه آهان راستی‌ با هر کسی‌ هم سلام علیک نمی‌کنیم فقط با یه سری افراد خاص بقیه خودشون باید بیان در باره گذشتتم هیچی به کسی نگو هیچی !!!

 

رامین بسه بابا حالا مگه یه سلام چیه دیگه انقدر قیافه میای؟؟

 

خندید و گفت زوده بفهمی اینجا همه مشکلات از همین سلامه خیلی‌‌ها به هم سلام نمیکنن حالا دستت میاد اینجا ایران نیست همه واسه هم قیافه میان اینجا همه از هم بیزارن و نقش بازی‌ می‌کنن مخصوصا ایرانی‌‌ها پاریس که واقعاً اکثرا آدم‌های خوب نیستن و فقط فکر قیافه گرفتن مسخره بازی‌ هستن از اول باید سفت بگیری وگرنه سوارت میشن جلو سالن بزرگ و خوشگلی‌ ایستادیم دم در پر آدم بود صدای رامین رو شنیدم که گفت خدایا به امید تو !

 

بلند خندیدم که گفت حالا ۲ سال دیگه قیافه توام میبینم بذار قاطیشون شیئ با رفاقتشونم اشکتو در میارن چه برسه اگه دشمن شن!

 

رامین دست منو کشید و از جای که بقیه نبیننمون به سمت در رفت سریع کارت رو نشون داد و داخل شدیم به محض ورود با پسر قد کوتاهی با قیافه معمولی‌ رو به رو شدیم که با دیدن رامین به سمت ما اومد و گفت کجایی ۱ ساعت منتظرتیم سامان ۱۰ بار بهت زنگ زد چرا بر نمیداری؟

 

به رامین نگاهی‌ کردم که به شونه پسر زد و گفت شرمنده دیگه منتظر مهتاب بودم به پسر که قد کوتاهی هم داشت نگاهی‌ کردم که به من خیره شد و به طرفم اومد و صورت منو بوسید و گفت سلام من سهیل هستم به برنامه ما خوش اومدین تاحالا ندیده بودمتون بار اولتونه اومدین؟ صدای رامین رو شندیم که گفت آره سهیل دختر دأیم تازه اومده!

 

از نگاهی‌ که سهیل بهم میکرد خوشم نمیومد صدای پسری رو شنیدم که گفت چه عجب!

 

برگشتم پسر قد بلندی با چشمان آبی که بی‌ شباهت هم با چشمان سینا نبود به طرف ما اومد رامین با او هم مشغول حرف زدن شد صدای سهیل رو شنیدم که گفت برادرمه سامان!

 

باورم نمی‌شد اینا برادر باشن یکی‌ قد خیلی‌ کوتاه چشم های مشکی‌ می‌شه گفت زشت و دیگری قد بلند چشمان آبی و می‌شه گفت زیبا بدون کوچک‌ترین شباهتی‌ !

 

اما چیزی نگفتم و فقط به لبخندی بسنده کردم زیاد نگذشت که فهمیدم با این که سهیل زشت تره اما خوش اخلاق تره سامان به نظرم زیادی خشک میومد 

 

سهیل دست مارو گرفت مارو برد و جای مخصوصی نشوند زیاد طول نکشید که سالن پر از آدم شد صدای موزیک بالا بالاتر میرفت سامان رو میدیدم که اون بالا آهنگ هارو عوض میکنه به من و رامین نگاهی‌ کرد و چشمکی زد و با دست اشاره کرد که الان میاد 

 

صدای رامین رو شنیدم که گفت این ۲ تا برادران اکثر پارتی‌های پاریس یه سرش به این ۲ تا ختم می‌شه ابرویی بالا انداختم و گفت دیگه باید با کیا سلام و علیک کنیم!؟

 

خندید و گفت دیگه هیچ کس باقی‌ خودشون باید بیان جلو!

 

به در سالن نگاه می‌کردم که آدم‌ها یک به یک وارد میشدن به محض ورود رامین بیوگرافی کامل اون هارو میگفت حتی اونقدر کامل که انگار مثلا فامیلشان که انقدر خوب می‌شناسه خندیدم و گفتم تو همه اینا رو می‌شناسی‌؟

 

بلند خندید و گفت تا اینجا همه کسانی که اومدن رو میشناسم آخه معمولا این جور پارتی‌ها ادم هایی که میان ثابت هستن چند بار که بیای‌ دیگه اشنا میشی‌ چه برسه به من که همش قاطی‌ ایرانی‌‌ها بودم!

 

رامین درباره بعضی‌‌ها چیزی میگفت که باورم نمی‌شد و از شدت تعجب دهان باز به طرف خیره میموندم که یعنی‌ می‌شه همچین آدمی‌ اینجوری باشه زندگیش یا هم چین کاری کرده باشه؟

 

تقریبا همه به طرف ما میومدن و با رامین حرف میزدن و سلام علیک میکردن رامین جواب بعضی‌ هارو خیلی‌ گرم بعضی‌‌ها معمولی‌ و بعضی‌ هارو اونقدر سرد میداد که من جای اون خجالت زده میشودم بعد از چند دقیقه وقتی‌ به سالن نگاه کردم اکثرا نشسته بودن اما توی ۳ قسمت از سالن انگار گروه گروه بودن وقتی‌ به رامین گفتم حرفم رو تایید کرد و گفت اینجا اکثرا با هم اکیپ میشن یعنی‌ همش با همان مثلا این ۴ نفر رو ببین به سمتی‌ که رامین اشاره میکرد نگاه کردم که گفت اینا همیشه با همن جدا شدنی نیستن نگاه کن الان مستقیم می‌رن دم اون میز ۵ پیش اونا میشینن و اصلا هم با اون میز ۲ حرف نمیزنن چون گروه اینا با اونا قهره!!

 

دقیقا حرف رامین شد بعد از چند دقیقه دختری وارد سالن شد که رامین با دیدنش اخمی کرد و گفت همین کم بود!

 

کیه این؟

 

سوگلی پاریس البته ارواح ننش!!

 

چی‌؟

 

هیچی‌ بابا دختر به سمت رامین اومد رامین لبخندی زد که دختر به گردن رامین آویخت و گفت: کجای تو جیگری آخه دلم برات یه ذره شده!

 

رامین خندید و گفت‌اخی خوبی‌ حالا؟

 

آره خوبم عجقم!

 

رامین آرش رو ندیدی؟

 

نه نیومده یعنی‌ هنوز فکر کنم!

 

به قیافه دختر نگاه کردم که ناراحت شد صدای رامین و شنیدم که گفت هنوز پوریا و مارال هم نیومدن میدونی‌ که با هم میان احتمال امدنشون هست یعنی‌ با پوریا حرف زدم گفت میان نگران نباش!

 

به صورت دختر نگاه کردم که غرق خنده شد و گفت جون میگم آجقتم بگو نه بهترین پسر دنیا!

 

صدای لوس دختر عصبیم میکرد دختر با من هم سلام و علیک گرمی‌ کرد و گفت چرا اینجا نشستین شما! مگه با بچه‌ها آشتی‌ نکردی رامین؟

 

چرا اما حالا باید از سامان یه چیزی بگیرم میام!

 

باشه پس بذار من مهتاب رو با خودم میبرم قاطی‌ جمع خودمون!

 

تا خواستم چیزی بگم دست باران رو زیر بازو هام احساس کردم که منو به دنبال خودش کشید و سر میزی برد باران دختر مهربانی به نظر میومد همه اونو میشناختن اون دختر زیبای بود اما نه تا اون حد که به سوگلی پاریس معروف شه کمی‌ بعد دورم پر از دختر و پسر شده بود و توی کمتر از ۳۰ دقیقه با ۱۰۰ نفر آشنا شدم جوری که دیگه ذهنم جای واسه به خاطر سپردن اسم‌ها نداشت یکی‌ از دختر‌ها بیشتر از بقیه سعی‌ در نزدیک شدن به من داشت ترانه به نظرم دختر زیادی جلفی به نظر میومد بعد از چند دقیقه رامین رو دیدیم که اومد با اومدن همه مشغول حرف زدن با اون شدن اما کمی‌ بعد صدای رامین رو شنیدم که توی گوشم گفت محل این نذار بهش نزدیک نشو!

 

میدونستم منظورش ترانه است چیزی نگفتم که باز گفت راستی‌ به کسی‌ اصلا درباره گذشتت چیزی نگو مخصوصا درباره ازدواجت به هیچ کس نگو که یک بار ازدواج کردی حواست جمع باشه!

 

بازم چیزی نگفتم کمی‌ بعد پسری وارد شد که دیدم رامین خیلی‌ خوب و با آداب با اون حرف زد و زیادی تحویلش گرفت بقیه هم دست کمی‌ از اون نداشتن زیاد نگذشت که فهمیدم اون تقریبأ رئیس گروه حساب می‌شه پسر واقعاً خوب و کاملی بود با یه جمله اش تورو ساعت‌ها به فکر می‌برد بی‌ اختیار نسبت به اون احساس احترام کردم و منم جلوش سر به زیر شدم اون با همه شخصیتش شیطنت‌های زیادی هم داشت که باعث شده بود همه عاشقش باشن نیما به معنی‌ واقعی‌ یه پسر کامل بود.

 

باران گرم حرف زدن با رامین بود از قیافه رامین می‌فهمیدم که اصلا به حرفاش گوش نمیده و الکی‌ داره سر تکون میده که یهو رامین گفت باران اونجا رو!

 

به جای که رامین نشون میداد خیره شدم پسر قد بلندی با چشمان درست مشکی‌ مژگانی بلند دماغ کوچولو خوش فرم پست سفید سفید اما موهای مشکی‌ و خوش فرمی وارد سالن شد توی صورت پسر چنان جذابیت و در عین حال جدیتی بود که به تحسین وا می‌‌داشتت در ظاهر پسر غرور بیداد میکرد چهره اون جوری بود که ناخواسته باعث میشد چند دقیقه به صورتش خیره باقی‌ بمونی رامین باران رو که خشک شده بود رو کنار زد و به سمت من اومد و گفت اینم تنها پسر ایرانی‌ که تو پاریس می‌شه گفت از همه نظر توپه بقیه همه یه چیزیشون میلنگه اما این بی‌ عیب و نقص خدایی این یه وجب بچه باعث شده من به دومین پسر کامل گروه معروف شم خدایی زورم به این نمیرسه!

 

لبخندی زدم و گفتم حالا کی‌ هست؟

 

اسمش آرش از یه خانواده شدیدا آدم حسابی‌ دختری که پشت سرشه خواهرش دلارام اسمش رابطه خوبی‌ البته با هم ندارن خودش یه چند وقته زده تو کار مدلینگ خدای قیافه عجیبی‌ داره صداشم حرف نداره اما اصلا جلو هر کسی نمس خونه 5 تا ساز رو حرفه ایی می زنه و آدم رو محو میکنه یعنی‌ بجای این که بگی‌ قشنگه فقط میتونی‌ بگی‌ زیادی جذابه کلی‌ دوست داره اما همیشه می‌شه کنار پوریا دیدش و ۱۰۰ البته مارال هم همین طور بعضی‌‌ها میگن با مارال سر و سری داره اما من میشناسمش اینجور نیست این باران که میبینی‌ زمانی‌ رفیق فابش بوده البته الان قهرن باران می‌خواد آشتی‌ کنه آرش هم باهاش آشتی‌ کرده کم و بیش اما دیگه اصلا مثل قبل نیستن باران به همه گفته که آرش فقط مثل یه دوست واسش و چیز دیگه نیست اما تو بشنو و باور نکن از نظر من باران دیونه آرشه فقط چون میترسه چیزی بگه آرش بزنه تو پرش چیزی نمیگه آخه باران و دلارم خیلی‌ با هم بدن یعنی‌ می‌شه گفت دشمن هستن سری تکون دادم و بازم به آرش نگاه کردم واقعاً جذاب بود و بیشتر از اون چیزی که جذابش میکرد جدیّت و غرور عجیبی‌ بود که توی ظاهرش بود و باعث میشد حتی کمی‌ ازش بترسی و جرات نکنی‌ باهاش حرف بزنی‌ حتی !

 

اون شب من می‌شه گفت شماره نصف دختر پسرا اونجا رو گرفتم البته نه به دخترش نه به پسرش زنگ نزدم اون شب توی راه بازگشت قیافه مغرور آرش که حتی حاضر نشده بود به طرف ۱ نفر بیاد و باهاش حرف بزنه از جلو صورتم کنار نمیرفت پنجره رو باز کردم و سرم رو بیرون بردم نفس عمیقی کشدیم تا اونو فراموش کنم توی قلب من جایی برای ادم جدیدی نبود ..

 

صدای زنگ در باز خونه رو پر کرد چشمامو به سختی باز کردم نگاهم به ساعت افتاد نزدیک ظهر بود چه قدر خوابیده بودم از جا بلند شدم خوابالود در رو باز کردم رامین رو کنار در دیدم که داره با النا بازی میکنه با دیدن قیافه خوابالود من خندید و گفت ساعت خواب!

 

بدون حرف زدن به کنار در تکیه دادم و رامین داخل خونه شد دستی‌ به سر النا کشیدم صدای دوست النا رو شنیدم که از توی آسانسور اونو صدا میکرد و کمی‌ بعد النا همراه اون رفت تا بازی کنن وارد خونه شدم به رامین نگاه کردم که روی مبل دراز کشید و گفت برنامه‌ت واسه امشب چیه؟

 

چه طور مثل همیشه خونه ام!

 

چی‌ چی‌ خونه‌ام امشب شب یلداست مگه یادت نیست؟؟

 

کمی‌ فکر کردم و گفتم نه اما الانم باز فرقی‌ نکرد برنامه‌ام چون سال تحویلم باشه باز من خونه‌ام چه برسه به شب یلدا تازه واسه من که هر شبو روزم یلداست دیگه امشب هم مثل مابقی!!

 

رامین رو دیدم که از روی مبل پشود و نشست دستی‌ به سرش کشید و گفت ببین یعنی‌ دیونه م کردی رفت پی‌ کارش بابا منم ور دل‌ تو افسردگی گرفتم از ۱ ماه پیش که با هم رفتیم اون پارتی دیگه تاحالا هیچ جا نرفتی چه جوری حوصلت تو این خونه سر نمیره بابا بیا بیرون یه هوای به سرت بخوره یه نور خورشید به تنت بتابه ملت آرزو دارن یه بار پاریس رو ببینن تو راحت پاشدی امدی وسط پاریس بعد حالا از خونه بیرون نمیای‌ خوب چه کاری بود همون ایران میموندی تو اتاقت درشو هم قفل میکردی!!!

 

میدونستم حق با رامین اما هیچ انگیزه‌ای نداشتم چیزی نگفتم و روی یکی‌ از کاناپه‌ها ولو شدم و باز به سقف خیره شدم که رامین بلند شد و دست منو کشید و گفت پاشو باز نشست زل زد به درو دیوار!

 

دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم شکست دستم پا شدم حالا چی‌ کار کنم ؟ 

 

حاضر شو امشب میریم خونه دوست من دیگه وقتشه به دنیای واقعی‌ برگردی و بیای قاطی‌ آدم ها!

 

همون جور ساکت وایستادم که باز دستمو کشید و گفت هنوز که مثل مجسمه واستادی منو نگاه میکنی‌ برو حاضر شو دیگه امشب تا صبح خونه دوست منیم!

 

دوستت کیه؟

 

نیما رو یادته ؟

 

ناگهان قیافه نیما توی ذهنم اومد همون پسری که همه بهش احترام میذاشتن و میشود گفت همه حرفشو میخوندن هیچ کس روی حرف نیما حرف نمی‌زد و یه جوری میشد گفت قبله همه بود و واقعاً هم شایسته این همه ستایش بود هنوز هم ذهنم درگیر کلمه کلمه حرف‌های که اون شب گفته بود هست خیلی‌ دلم می‌خواست که نیما رو باز ببینم احساس می‌کردم حرف‌های اون به من خیلی‌ چیز هارو یاد میده و کنارش می‌شه به زندگی‌ امیدوار شد

 

چند ساعت باز باز هم من توی ماشین با رامین داشتم به سمت خونه نیما میرفتم رامین جلو خونه بزرگ ایستاد و زنگ زد کمی‌ بعد خود نیما رو دیدم که درو باز کرد و به استقبال ما اومد خیلی‌ دلم می‌خواد بتونم نیما رو توصیف کنم اما حیف که توصیف کردن نیما محال و واژه‌ها در مقابل ستایش میزان فهم اون کم میارن!

توی خونه به محض ورود با ترانه روبه رو شدم

صدای ترانه رو شنیدم که همون جور که انار دون میکرد گفت با رامین دوستی‌ مگه نه؟

 

یه لحظه به ترانه نگاه کردم تا معنی‌ دوست رو بفهمم حدسم درست بود واسه هم سری تکون دادم و گفتم همین جور که با تو بقیه دوستم با این فرق که اون فامیل هم هست بین ما وگرنه چیزی نیست

 

ترانه وقتی‌ جواب جدی منو دید دیگه چیزی نپرسید باران کنار پنجره ایستاده بود و به در خیره بود صدای ترانه رو شنیدم که گفت منتظر وانستا نمیاد!

 

به باران نگاه کردم که با همون ناز و اداش خرامان خرامان به طرف ترانه اومد و گفت آخه چرا نمیاد امشب همه بچه‌ها هستن اینجا فقط اون نیست!

 

سعی‌ کردم حدس بزنم که این اون کیه که ترانه گفت باران انگار تو آرش رو نمی‌شناسی یا! اون هیچ وقت به مهمونی‌های خونه گی اینجوری که همه باشن نمیاد میبینی‌ که پوریا و مارال هم نیومدن بار اول نیست که 8 سال داستان همین بوده آرش محال بیاد توام اینو خوب میدونی‌ فقط داری خودت رو گول میزانی‌! 

 

با شنیدن اسم آرش ناخوداگاه حواسم به حرف‌های اونا جمع شد و یهو وقتی‌ به خودم اومدم که انگشتانم سوخت و گرم شد به دستانم نگاه کردم که پر خون شده بود ترانه رو دیدم که انار هارو ول کرد و به اطراف من اومد و گفت چی‌ کار کردی تو دختر دست منو گرفت و از آشپزخونه خارج شد نیما و رامین رو دیدم که به طرف ما اومدن صدای رامین رو شنیدم که گفت چی‌ شد مهتاب؟

 

ترانه همون جور که دست منو گرفته بود گفت هیچی‌ نیست فقط نیما چسب زخم داری ؟

 

آره تو اتاقمه بیاین!

 

جلو در اتاق نیما ناگهان ترانه ایستاد و دست منو هم نگاه داشت و گفت هیچ کس وارد اتاق نیما نمی‌شه!

 

چرا؟

 

نمیدونم یعنی‌ نیما هیچ وقت نذاشته کسی‌ توی اتاقش بره همیشه در اتاق قفله الان چند ساله که منو نیما با هم دوست صمیمی‌ هستیم شاید ۱۰۰ بار من اومده باشم خونش اما تاحالا توی اتاقش رو ندیدم همیشه همه به اون یکی‌ اتاق می‌رن !

 

مگه چی‌ تو اطاقشه؟

 

چه می‌دونم میگم تاحالا ندیدم میگی‌ چی‌ توشه بی‌خیال بیا بریم تو اتاق بغلی الان میاره خودش بهت پیشنهاد می‌کنم درباره زندگی‌ نیما زیاد کنجکاوی نکنی نیما از ادم‌های فضول متنفره ببین چقدر راحت قاطی‌ گروه ما شدی چون نیما خواسته اگه اون بخواد به همین راحتی‌ هم حذف میشی‌!! تا شب همین جور توی خونه بزن و برقص برپا بود ساعت نزدیک ۲ شب بود که من خسته گوشه خونه نشستم نیما رو دیدم که به کنارم اومد دستمو گرفت و به انگشتنم نگاه کرد و گفت دستت بهتره؟

 

آره مرسی‌

 

نگاه دقیق نیما رو روی صورتم احساس می‌کردم که گفت من هیچ وقت چیزی درباره زندگی‌ آدم‌ها نمیپرسم اما دلیل این غم توی چشات چیه؟

 

لبخندی زدم و گفتم این غم بخشی از وجود منه از بین نخواهد رفت و دلیل هم نداره !

 

نیما که دید نمی‌خوام بگم لبخندی زد و دستی‌ روی شونه‌ام زد و گفت به جمع ما خوش امدی لبخندی زدم که باز گفت خوابت میاد؟ چرا اینجا نشستی؟

 

خوابم که زیاد نمیاد فقط عادت به صدای موزیک زیاد ندارم یه کم سرم درد گرفته دست منو کشید و گفت پاشو بیا پس ببرمت جای که آرامش پیدا کنی‌!

 

آرامش؟ من هیچ جای دنیا آرامش پیدا نخواهم کرد میدونی‌ من اصلا برای پیدا کردن آرامش اومدم این سر دنیا اما اینجا هم انگار خبری ازش نیست!

 

لبخند نیما رو دیدیم که انگار از جواب من راضی‌ بود و انتظارش رو داشت و گفت پس بیا تا بهت من ارامش رو نشون بدم!

 

نگاه رامین رو که کنار باران بود رو دیدم که منو نیما رو تعقیب میکرد نیما به سمت اتاقش میرفت وقتی‌ در اتاق رو باز کرد باورم نمیشد که می‌خواد منو به اتاقش ببره آخه ترانه گفته بود حتی صمیمی‌‌ترین دوستا اون بعد 5سال تاحالا وارد اتاق نشدن با وارد شدن به اتاق از دیدن اونجا تعجب کردم خونه نیمبرج بود بمحض وارد شدن به اتاق از ترس در جا خشک می‌شدی چون احساس کردی که وسط آسمونی دیوار‌های اتاق نیما شیشه بودن یعنی‌ از بالا تا پایین فقط شیشه بود من اونقدر ترسیده بودا که فکر می‌کردم اگه الان یه قدم جلو برم پرت میشم پایین واقعا یه جای توهمی بود چیزی شبیه رویا! اونجا انگار وسط آسمون واستادی تما جلوت مثل سراب می‌‌مونه واقعاً باید سازنده اون خونه رو ستایش کرد از یه طرف با فاصله میشد برج ایفل رو میون ۱۰‌ها برج بلند و سر به فلک کشیده دید از سوئ دیگه رود سند و طرف دیگه تو جنگل و کوه بود انگار وسط یه کارت پوستال ایستاده بودم دیدن این همه زیبای برام محال بود جلو اتاق بالکن کوچکی هم بود نیما یکی‌ از شیشه هارو مثل کرکره کنار کشید باد خنکی شروع به وزیدن کرد نوازش باد رو روی صورتم احساس می‌کردم واقعاً زندگی‌ کردن هم چین جایی میتونست آدم رو پر از انرژی کنه دستا نیما رو روی شونه‌ام احساس کردم که گفت میبینی‌ دنیا همیشه یه سری قشنگی‌‌هایی‌ داره که تورو سر حال بیاره فقط باید چشماتو خوب باز کنی‌ دست نیما رو احساس کردم که منو به سمت بالکن می‌خواست ببره بی‌ اختیار ایستادم و چشمانم رو بستم گفتم میترسم نیما!

 

باد به شدت به صورتم میخورد و تنم یخ کرده بود دست نیما رو احساس کردم که روی شونه هام قرار گرفت و گفت چشماتو باز کن با چنان جدیتی گفت که ناخوداگاه چشمانم رو باز کردم نیما رو رو به روم دیدم که گفت همیشه واسه رسیدن به چیز‌های خوب باید از یه مسیر‌های سخت بگذاری اگه بترسی و جا بزنی‌ هیچ وقت نمیتونی‌ به خواسته‌هات برسی‌ باید جرات ریسک کردن رو داشته باشی‌ باید جرات داشته باشی‌ جرات گذاشتن از خاطراتت رو جرات وارد شدن به یه دنیای جدید رو اگه بخوای توی گذشته ت خودت رو پنهون کنی‌ و از زندگی‌ کردن عادی از از لذت‌های که حقّته دست بکشی دیگه با یه مرده هیچ فرقی‌ نداری نیما منو به سمت بالکن کشید توی بالکن ماشین هارو میدیدم که از زیر پام رد میشدن اون لحظه شاید اگه دستم به سازنده خونه میرسید درجا خفه اش می‌کردم اما وقتی‌ بعد چند دقیقه دیدم نیفتادم نمردم وقتی‌ نگاهم به زیبایی‌‌های دنیا افتاد وقتی‌ هوای تازه وارد جسم مرده و افسرده من شد احساس کردم روح داره به بدن من برمیگرده صدای آرام بخش نیما رو شنیدم که گفت میبینی‌ دیگه نمی‌ترسی چون به این حالت هم عادت کردی ریسک کردی از ترست رد شدی دیدی که نیفتادی مهتاب رامین یه چیز‌های درباره تو به من گفته تو هنوز خیلی‌ جوانی تازه ۲۱ سالت شده تو هنوز خیلی‌ جا داری درست مثل من درست مثل همه آدم‌های این خونه تو هم باید باز بخندی و زندگی‌ کنی‌ گذشته اسمش روشه گذشته به حال برگرد حال رو زندگی‌ کن اگه کسی‌ لیاقت داشت و کنارت اومد فبها اگه نه تو راه خودتو برو زمان واسه حماقت‌های منو تو صبر نمیکنه سریع می‌گذره نذار وقتی‌ به خودت بیای‌ که دیگه نه جون و نه جوانی واست مونده باشه امروزت رو زندگی‌ کن تا چند سال دیگه حسرت همین روز‌هایی‌ که رو پا بودی و میتونستی خیلی‌ کار هارو که ۲۰ سال دیگه نمیتونی‌ انجام بدی رو نخوری مهتاب تو زنده‌ای پس زندگی‌ کن!

 

چند ثانیه بعد باز هم صدای نیما رو شنیدم که گفت امشب میتونی‌ توی اتاق من بمونی خسته‌ای همین جا بخواب به حرف هام فکر کن و از

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







نوشته شده توسط xenon | لينک ثابت |یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:رمان,عاشقان رمان,رمان عاشقانه,رمان موبایل,رمان جالب,رمان جدید,رمان تنها با تو,دانلود رمان,رمان کامپیوتر,دانلود رمان برای کامپیوتر,دانلود رمان برای موبایل,سایت عاشقان رمان,وبلاگ عاشقان رمان,رمان عاشقان,رمان منو ببخش,منو ببخش,رمانهای عاشقانه,رمان لبخند خورشید,رمان هم نفس,رمان خارجی,رمان ایرانی,,|


آخرين مطالب
دانلود مسابقات کشتی کج WWE RAW
دانلود فيلم Deadly Honeymoon 2012
عکس لیونل مسی_آرژانتین
رمان عاشقان
رمان ادریس
رمان تنها با تو
آهنگ جديد و فوق العاده زيبای آرمین نصرتی و مهدی قائم به نام عاشق تر باشیم
سیاه چاله باعث افزایش صد در صدی ... آمار بازدید - آمار بازدید کننده - افراد آنلاین - پیج رنک گوگل -
گالری عکسهای تیم بارسلونا و لیگ اسپانیا | La Liga
عکسهای لیگ برتر انگلیس|منچستریونایتد|چلسی|....
اس ام اس عاشقانه شهریور|مهر|نوروز|2012|90
عکس از زیباترین دختران کره
آهنگ جدید , شاد و زیبای علی مرشدی با همراهی ساسی مانکن به نام عکاس
sitemap
تماشای فیلم‌های مستهجن، مفید یا مضر؟ + یك آمار در آمریكا
فتحعلی شاه
مرگ فتحعلی شاه
باغ و كاخ گلستان
گنجه‌ها و برخی قطعات معروف
سیاره کوتوله، پلوتو
کمربند سيارک ها
منظومه ها
آمفتامين ها
خصوصیات گندم
هویت جنسی و نقش پذیری جنسی
خوشبختانه انسان محسوب شده ام
حجاب وپوشش از منظر روانشناسی
حجاب در روانشناسي
درمان با لیتیوم
تستهای جدید روانشناسی
سوالات روانشناسي شخصيت
فراروانشناسی
ms
تومور(مصطفی نجفی)
آهنگ جدید و فوق العاده شاد علی پیشتاز به نام توپه
ویدیو جدید TM Bax به نام VIP (به همراه آهنگ)
دانلود فیلم به روح پدرم
آهنگ جدیدساسی مانکن تهرانو LA کن
فیلم جدید و فوق العاده زیبا و بسیار خنده دار چــــشمک محصول 1387 ایران
فیلم جدید و فوق العاده زیبا ، پرتیراژ و دیدنی تـــــــردید محصول 1388 ایران


موضوعات
keyword آپدیت آفلاین محصولات شركت ESET تاريخ 2011.06.11 لذت وب گردي را با این مرورگر تجربه كنيد Google Chrome v12.0.742.91 Final آپدیت آفلاین محصولات شرکت McAfee نسخه های 8 تاریخ 2011.06.11 آپدیت آفلاین آنتی ویروس Kaspersky تاريخ 2011.06.11 نقاط ضعف موستانگ نحوه ی تشکیل منظومه ی شمسی امکان وجود موجودات دیگر در فضا 4 معماي حل نشده ي مغز آشنایی با پرچم‌های جهان پولدارترین بازیگران مرد هالیوود در سال 2011 تمام سرویس های گوگل را بشناسیم پنج اصل ضروری و مهم در استفاده از اینترنت روشهای برتر براى کسب درآمد در سال 2011 مثلث برمودا ۱۰۰ راهکار برای داشتن زندگی بهتر! دانلود نسخه جدید نرم افزار تحلیل آماری SPSS جزوه کامل آمار و احتمالات روانشناسی شخصیت از روی ماه تولد خلاقیت و نوآوری باستان‌شناسی ایران دانلود بازي جذاب پرندگان خشمگين در ريو Angry Birds Rio v1.2.1 - اندروید سری اول عکسهای دیدنی مناظر آسیا سری دوم عکسهای دیدنی مناظر آسیا طلا ، صنعت زرد تست جالب ریاضی دانستنی هایی از عجایب بدن انسان با مردان و زنان شگفت انگيز جهان آشنا شويد! عکس جالب از گربه ها چگونه در هنگام مطالعه با حواس پرتی مقابله کنیم تست عشق بورس چیست و انواع بورس و مفهوم اوراق بهادار فهرست واحد پول کشورها مراحل راه اندازی یک کسب و کار جدید برای جوانان مفاهیم و روشهای نمونه گیری مدیریت استراتژیک تکنولوژی مردان آهنین در ارتش آمریکا 10 تکنولوژی که تاکنون درباره آنها نشنیده اید واژه های رئالیسم، سور رئالیسم، کلاسیسم، مارکسیسم، کوبیسم ، ناتورنالیسم، مازوخیسم، کمونیسم، نازیسم، رمانتیسم، امپرسیونیسم، سادیسم فاشیزم آیا با فیس بوک (Facebook) آشنا هستید؟ مخترع موبایل که بود تاریخچه هندسه ده آزمايش كه جهان را متحول كرد توسعه اقتصادي چيست رمان عاشقان رمان رمان عاشقانه
پيوند وبلاگ

رمانک رمانک کد آهنگ پیشواز ایرانسل عاشقان رمان دانشنامه آزاد سیاه چاله افزایش آمار █ تبادل لینک اتوماتیک █ سرویس وبلاگ دهی تاپ دانلود ترک یک گناه...خود ارضایی عاشقانه قناری تبادل لینک adsglobe تبادل لینک کیت اگزوز زنون قوی چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بـزرگتـرین مرکز دانلود زنـون و آدرس xenon.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آرشيو
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
نويسندگان
نويسنده وبلاگ :
xenon
لوگوي دوستان
موزيک و کد جاوا